شیوه های امر به معروف و نهی از منکر8
روزی پیامبر اسلام (ص) درباره رستاخیز و وضع مردم در دادگاه بزرگ الهی بیاناتی فرمود، این بیانات مردم را تکان داد و جمعی گریستند، و به دنبال آن گروهی از یاران پیامبر (ص) تصمیم گرفتند، پاره ای از لذت ها و راحتی ها را بر خود تحریم کرده و به جای آن به عبادت بپردازند، روزها را روزه گرفته و شب ها را به عبادت و نیایش صبح کنند. عثمان بن مظعون هم، سوگند خورد که از آمیزش با همسر خود پرهیز کند، روزی همسر عثمان بن مظعون، که زن جوان و زیبایی بود، نزد عایشه آمد، عایشه از وضع او شگفت زده شد و پرسید: چرا به خودت نمی رسی و زینت نمی کنی؟
در پاسخ گفت: برای چه کسی زینت کنم، همسرم مدتی است که مرا ترک کرده و رهبانیت پیش گرفته است. این سخن به گوش پیامبر(ص) رسید، دستور داد همه مسلمانان به مسجد آیند، هنگامی که مردم در مسجد جمع شدند بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار، فرمود: چرا بعضی از شما چیزهای پاکیزه را بر خود حرام کرده اید، من سنت خود را برای شما بازگو می کنم (اگر من سرمشق و اسوه شما هستم، باید مانند من باشید)، هر کس از آن روی برگرداند از من نیست، من بخشی از شب را می خوابم و با همسرانم رابطه جنسی دارم و همه روزها را روزه نمی گیرم ( و برخی از روزها روزه هستم) آگاه باشید من هرگز به شما دستور نمی دهم، که مانند کشیشان مسیحی و رهبان ها، ترک دنیا گویید، زیرا این گونه مسایل و نیز دیر نشینی، در آئین من نیست. رهبانیت امت من در جهاد است، بر خود سخت نگیرید، زیرا جمعی از پیشینان شما، بر اثر سخت گرفتن بر خود هلاک شدند.[8]
شیوه « تنظیم روابط »
پیش از این گفته شد، هدف از امر به معروف و نهی از منکر، انجام دادن معروف و ترک منکر است. این هدف گاهی با ایجاد رابطه با مخاطب و یا کم و زیاد کردن ارتباط، به دست می آید تنظیم رابطه با مخاطب – با توجه به شرایط – به سه گونه شکل می گیرد:
الف – گسترش روابط:
این مرحله از ایجاد ارتباط، آغاز و به مراحل توسعه و گسترش آن می رسد. آمر و ناهی، گاه تشخیص می دهد؛ در صورتی که با مخاطبان خود طرح دوستی و رفاقت بریزد و این دوستی را تداوم و توسعه دهد، می تواند آنها را به انجام معروف ها وادار و یا از انجام منکرها باز دارد. این شیوه در بسیاری از موارد اثر بخش می باشد. بزرگان بشریت از این شیوه برای هدایت انسان و دعوت به توحید و خیر و نیکی بهره فراوان گرفته اند. به عنوان نمونه به این داستان توجه شود:
حضرت عیسی (ع) دو نفر از یاران نزدیک خود را برای تبلیغ دین و دعوت به توحید و دست برداشتن از بت پرستی، به شهر انطاکیه[9] فرستاد، آنها برای جلب اعتمادمردم به اذن خدا برخی از مریض ها را شفا می دادند. داستان این دو نفر به گوش پادشاه آن دیار که بت پرست بود رسید. آنها را احضار کرد و پرسید شما کیستید؟
گفتند: فرستادگان حضرت عیسی هستیم، آمده ایم تا تو را از پرستش بت هایی که قدرت شنیدن و دیدن ندارند، به پرستش خداوندی که می شنود و می بیند، دعوت کنیم.
پادشاه: مگر شما غیر از بت های ما، خدای دیگری می پرستید؟
- آری کسی که تو را، حیات و زندگانی بخشیده است.
پادشاه که خشمگین شده بود، دستور داد آن دو را شکنجه و زندانی کنند، حضرت عیسی هم برای کمک به آن دو نفر وصی خودش، شمعون را فرستاد. شمعون به شکل ناشناخته به آن شهر وارد شد. او از روز نخست با درباریان و اطرافیان پادشاه طرح دوستی ریخت و با آنان نشست و برخاست داشت، آنها که از نوع برخورد و ادب و نیز بزرگواری او، بسیار خشنود بودند، به او انس و علاقه ای خاص پیدا کرده بودند و نزد پادشاه از وی تمجید نموده و به نیکی یاد کردند، پادشاه او را نزد خود فرا خواند و وی را انسانی بزرگ یافت، از معاشرت با او خرسند بود و احترام او را رعایت می کرد، روزی شمعون که شرایط را مناسب دید، گفت: ای پادشاه شنیده ام دو نفر را به جرم اینکه تو را به آیین دیگری خوانده بودند، شکنجه و زندانی کرده ای؟ آیا به سخنان آنان گوش داده ای؟
پادشاه: خیر، در آن هنگام خشم تمام وجودم را گرفته بود.
شمعون: اگر نظر شما مثبت باشد، آن دو بیایند تا ببینم چه می گویند!
پادشاه دستور داد آن دو را آوردند، در اینجا شمعون با زیرکی خاصی و با توجه به این که آن دو از دوستان خود او بودند، مدیریت جلسه را بر عهده گرفت و از آنان پرسید: از سوی چه کسی به این جا آمده اید؟
گفتند: از سوی پروردگاری که آفریننده هر چیزی است و شریکی ندارد.
شمعون: چه آیه و نشانه ای، برای راست گویی خود دارید؟
گفتند: هر چه شما بخواهید.
پادشاه دستور داد نابینایی آوردند، تا آن دو به او بینایی بدهند، آن دو دعا کردند. آن شخص بینا شد.
شمعون از فرصت استفاده کرد و به پادشاه گفت: شما نیز اگر از بت های خود بخواهید که چنین کاری بکنند، شرافت و بزرگی آنان را اثبات خواهد کرد.
پادشاه: بین من و تو که چیز پنهانی وجود ندارد، خدایان ما نه ضرری را دفع می کنند و نه سودی به ما می رسانند. آن گاه پادشاه برای این که از موضع انفعال بیرون بیاید، پیشنهاد دشوارتری داد: اگر خدای شما مرده ای را زنده کند، به او ایمان می آوریم.
آنان پذیرقتند و گفتند: خدای ما به هر چیزی توانا است. پادشاه دستور داد مرده ای را که هفت روز از مرگ او گذشته بود آوردند ( برخی گفته اند آن مرده، فرزند او بوده است ) آن دو دست به دعا نزد پروردگار برداشتند: شمعون نیز آهسته و دل خود دعا می کرد، تا آن مرده زنده شود، به اذن خداوند مرده زنده شد. در اینجا بود که پادشاه به توصیه شمعون، به حضرت عیسی (ع) ایمان آورد و عده زیادی از مردم نیز به دین خدا گرویدند.[10]
* خواننده گرامی، توجه دارد که این همه برکت و آثار مثبت، نتیجه تلاش های زیرکانه شمعون و ایجاد رابطه دوستانه او با شاه و اطرافیان او و بهره برداری بجا و مناسب از شرایط بوده است.
* چکیده این مبحث:
1- با استناد به الگوهای درست، برخی از رفتارها را می توان اصلاح کرد، افرادی را نسبت به کارهای خوب، ترغیب و تشویق و یا از انجام کارهای ناپسند بازداشت.
2- پیامبران الهی، پیشوایان معصوم (ع) و مومنان حقیقی و کامل، الگوهایی برای زندگی ما هستند.
3- پیامبر اسلام (ص) نسبت به افراط در برخی کارها، هشدار می دهد. این که انسان همه روزها را روزه بگیرد، و شب ها را به عبادت و نیایش بگذراند و از زن و فرزند و محیط پیرامونی خود غافل بماند، در سنت و سیره پیامبر (ص) جایی ندارد.
4- تنظیم روابط با افراد و کم و کیف آن، از دیگر شیوه های تأثیر گذار بر افراد در تعامل اجتماعی است.
5- گاه در شرایط خاص، گسترش روابط با مخاطب به اصلاح رفتار او می انجامد.
والسلام